حکایت بچه های خونه ما

ساخت وبلاگ
دیشب ساعت 12:30 دقیقه بود دیدم گوشیم زنگ میخوره .نگاه کردم دیدم داداش کوچیکه امه (البته 18 سال طول عمر و 188 سانت طول قد داره اما خب هنوز تو خونه به جای اسمش بچه صداش میکنیم) رفتم جواب بدم قطع شد.
بلند شدم رفتم اتاقشون دیدم دوتایی (داداشام) خوابیدن و برقا رو هم خاموش کردن. من و که دیدن تا گردن رفتن زیر پتو و هی مثل این آدم های خبیث میخندن و یه چیزایی میگن گفتم چیه درست حرف بزنین منم بفهمم چیکار داشتین زنگ زدین .
اون بزرگتره که 25 سال طول عمر و 187 سانت هم طول قد داره میگه برو بلندگوی کامپیوتر و خاموش کن یادمون رفت. دستت هم درد نکنه.
یه نگاه به کامپیوتر انداختم و یه نگاه به اون دوتا که زیرش دراز کشده بودن و گفتم آخه بیشعورا کامپیوتر که یک متر هم ازتون فاصله نداره اونوقت من و از اتاقم میکشین اینجا !! اونم منو، من خودم همه رو با چت و اس ام اس و صدا میکشم اتاقم اونوقت شما دو تا من و میکشین اینجا !!!
میگن جون تو ما خستــــه ایم حوصله نداریـــــم پاشیم. خاموشش کن دیگه....
تو اون لحظه من و دوربین مونده بودیم که کدوممون به اون یکی زل بزنه من به اون یا اون به من.
همچین برادرای پرانرژی و اکتیوی دارم که دست من و هم از تنبلی از پشت بستن.
داداش کوچیکه و معضلی به اسم پول...
ما را در سایت داداش کوچیکه و معضلی به اسم پول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : raha1361 بازدید : 115 تاريخ : چهارشنبه 17 مهر 1398 ساعت: 12:21