یه جا داشتم برای خودم وسط جاده راه میرفتم و "فرا" یکی از پسرای گروه هم ازم عکس میگرفت که یه دفعه شیطون تو گوشش یه چیزی گفت و اونم رو به من کرد و گفت بدو به سمت دوربین ازت عکس بگیرم. گفتم چرا؟ گفت؟ تو بدو بعد هر وقت گفتم بپر، بپر.
گفتم فرامرز اینجا شیب داره میخورم زمین. گفت: نه نمیخوری زمین تو بپر. منم مثل همیشه با نادونی هر چه تمامتر به عقلم گفتم برای چند دقیقه خفشو بذار کارم و بکنم و پریدم و چشمتون روز بد نبینه چنان خوردم زمین که فکر کردم الان که گردنم بشکنه موقع زمین خوردن همش تو ذهنم مجسم میشد که مثل تو فیلمها در حال قل خوردن از دیوارههای یه درهام (حالا شیب زمین به زور مثلا ۴۰ درجه میشد) هی میافتادم اما خودم و میگرفتم هی میافتادم اما خودم و میگرفتم تا بالاخره افتادم و کف دوتا دستم کشیده شدم رو اسفالت و دستم چنان سوزشی گرفت که انگاری از مچ بریده بودنش. برای چند ثانیه همون طوری که از درد کف جاده نشسته بودم یه ماشین هم اومد و میخواست از روم رد شه که "ح" مهربون و دوست داشتنی!!!! من و کشید کنار جاده.
بماند که اصلا نمیتونستم از درد و سوزش تکون بخورم ولی برای چند دقیقه دیدم "ح" مهربون و دوستداشتنی!!! غیبش زد دوستش "ف" کمکم کرد که بلند شم و بعد که بهتر شدم و نشستم تو ماشین دیدم با خوشحالی داره به عکسایی نگاه میکنه که موقع مصدوم شدن من با "فرا" رفته بود وسط جاده تو همون ژست پریدن گرفته بود. دهنم از تعجب باز مونده بودم گفتم یعنی شما دو تا وقتی من داشتم از درد میمردم با دل خوش رفتین همون عکس و تکرار کردین؟
نگفتین این ایده یه دقیقه پیش نزدیک بود یکی رو بکشه حداقل بذاریم یک دقیقه ازش بگذره که بشه جزو خاطرات گذشتهٔ دور و اونوقت برین یه بار دیگه تکرارش کنید؟ که دیدم "ح" با خنده میگه نه بابا ایرادی نداشت. مواظب بودم یعنی فکر نکنم "ح" حتی یه سوژه رو هم برای عکس از دست بده
بهمن ۹۱
برچسب : نویسنده : raha1361 بازدید : 122